صفحه شخصی مائده علیشاهی   
 
نام و نام خانوادگی: مائده علیشاهی
استان: اصفهان - شهرستان: اصفهان
رشته: کارشناسی ارشد معماری - پایه نظام مهندسی: سه
شغل:  طراح معماری
شماره نظام مهندسی:  20-1-2-29875
تاریخ عضویت:  1389/01/26
 روزنوشت ها    
 

 حکایت جالب بچه های بالا و پایین شهر بخش عمومی

15
برای دریافت فایلها باید از نرم افزار های ویژه دانلود استفاده نمایید. (برای اطلاعات بیشتر اینجا کلیک کنید)

من همسن و سال پسر تو هستم ،

تو همسن و سال پدر من هستی.

پسر تو درس می خواند و کار نمی کند،

من کار می کنم و درس نمی خوانم.

پدر من نه کار دارد ، نه خانه،

تو هم کاری داری هم خانه ، هم کارخانه ؛

من در کارخانه ی تو کار می کنم.

و در اینجا همه چیز عادلانه تقسیم شده است:

سود آن برای تو ، دود آن برای من.

من کار می کنم ، تو احتکار می کنی.

من بار می کنم ،تو انبار می کنی.

من رنج می برم، تو گنج میبری.

من در کارخانه ی تو کار میکنم.

و در اینجا هیچ فرقی بین من و تو نیست:

وقتی که من کار می کنم، تو خسته می شوی،

وقتی که من خسته می شوم ، تو برای استراحت به شمال می روی،

وقتی که من بیمار می شوم ،تو برای معالجه به خارج می روی.

من در کارخانه ی تو کار می کنم.

و در اینجا همه کارها به نوبت است:

یک روز من کار می کنم، تو کار نمی کنی،

روز دیگر تو کار نمی کنی ، من کار می کنم.

من در کارخانه ی تو کار می کنم

کارخانه ی تو بزرگ است.

اما کارخانه ی تو هر قدر هم بزرگ باشد،

از کارخانه ی خدا که بزرگتر نیست.

کارخانه ی خدا از کارخانه ی تو و از همه ی کارخانه ها بزرگتر است.

و در کارخانه ی خدا همه ی کارها به نوبت است،

در کارخانه ی خدا همه چیز عادلانه تقسیم می شود.

در کارخانه ی خدا ، همه کار می کنند.

در کارخانه ی خدا ، حتی خدا هم کار می کند.


یکشنبه 15 آبان 1390 ساعت 10:51  
 نظرات    
 
محمد مهدی معمر 19:55 یکشنبه 15 آبان 1390
2
 محمد مهدی معمر
واقعیت جامعه ما است...بسیار نگران کننده
حامد ع ب ا س ی 22:33 یکشنبه 15 آبان 1390
2
 حامد ع ب ا س ی
آره.....آره ...
محسن کاظمی 23:03 یکشنبه 15 آبان 1390
2
 محسن کاظمی
حرفات حرف دل خیلی هاست
مسعود احمدنژاد 14:47 دوشنبه 16 آبان 1390
3
 مسعود احمدنژاد
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
همان یک لحظه اول
که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان
جهان را با همه زیبایی و زشتی
بروی یکدگر ویرانه میکردم .


عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
که در همسایه صدها گرسته ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم
نخستین نعره مستانه را اموش آندم
بر لب پیمانه میکردم

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
که میدیدم یکی عریان و لرزان، دیگری پوشیده از صد جامه رنگین
زمین و آسمان را
واژگون ، مستانه میکردم

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
نه طاعت میپذیرفتم
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگر ها نیز کرده
پارع پاره در کف زاهد نمایان
سبحه صد دانه میکردم

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان
هزاران لیلی نازآفرین را کو بکو
آواره و دیوانه میکردم

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان
سراپای وجود بی وفا معشوق را
پروانه میکردم

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی
تا که میدیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد
گردش این چرخ را
وارونه بی صبرانه می کردم

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
که میدیدم مشوش عارف و عامی زبرق فتنه این علم عالم سوز مردم کُش
بجز اندیشه عشق و وفا، معدوم هر فکری
در این دنیای پر افسانه میکردم

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ، تاب تماشای تمام زشت کاریهای این مخلوق را دارد
وگرنه من به جای او چو بودم
یکنفس کی عادلانه سازشی
با جاهل و فرزانه میکردم

عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !
کورش نیکزاد 14:54 سه شنبه 17 آبان 1390
2
 کورش نیکزاد
خیلی تاثیر گذار بود
ممنون
مهدی ناظمی 16:38 سه شنبه 17 آبان 1390
3
 مهدی ناظمی
مسعود خان احمدنژاد این شعر برای کی بود؟ یک شعری با چنین مضمونی از فروغ شنیده بودم.ایا این همان هست؟
ضمنا خانم علیشاهی شعر بسیااااز زیبا و مفهومی بود.ممنون از انتخابتون
مسعود احمدنژاد 17:57 چهارشنبه 18 آبان 1390
1
 مسعود احمدنژاد
ناظمی جان. شعر مال استاد رحیم معینی کرمانشاهی بود. من خودم این شعر رو خیلی دوست دارم. با دیدن این روزنوشت تأثیر گذار، بی اختیار یادش افتادم و ارسالش کردم.